« سندیکا گذشته ، حال ، آینده »
سالها پیش، وقتی از تشکیل سندیکا های کارگری به عنوان اولیه ترین و مبرم ترین و ضروری ترین نیاز طبقه کارگر ایران گفتیم و نوشتیم، کسانی برآشفته و دستپاچه با پیکان های زهرآگین به جانمان افتادند که می خواهیم طبقه کارگر ایران را به زایده سرمایه داری تبدیل کنیم ! میخواهیم در راه خدمت به نهادهای بین المللی سرمایه داری، کارگران را فریب دهیم و با طرح عباراتی از این دست ناخواسته ابزاری شدند در دست کسان و جریاناتی در درون و بیرون هرم قدرت تا سرکوبگری علیه کارگران سندیکایی آسانتر انجام گیرد. مدتی بعد که اولین سندیکای کارگری کلید خورد و متاسفانه در آغاز کار مورد هجوم همه جانبه قرارگرفت ، جماعت ضد سندیکایی بنا به دلایلی قابل فهم به یکباره حامیان سندیکا و کارگران سندیکایی شدند و برای توجیه نظرات گذشته خود به نظریه بافیهای بی پایه و دور از واقعیت پرداختند. برخی از آنان نیز ضمن آنکه سالوسانه با نزدیک کردن خود به کارگران سندیکایی برای کسب اعتبار همچنان عَلَم ضد سندیکایی را برافراشته نگهداشتند و هنوز هم شعور لازم را به سبب جمود فکری حاکم اندیشهشان، برای پذیرش واقعیت های زندگی امروز کارگران ایران و جهان به دست نیاوردهاند.
اما آن دسته از جریانات و افرادی که از اندیشه های گذشته خود به گونهای تدریجی فاصله گرفتند و واقعیت مبرمبودن و ضروریبودن نیاز به وجود سازمانهای سندیکایی و اتحادیهای کارگران را پذیرفته اند، دو دسته اند. یکم کسانی که با مطالعه عینی و براساس تحلیل های واقعی و با استقبال داوطلبانه از بازخوانی نظرات موافق جریان سندیکایی درون جنبش کارگری و جدای از نظریات محض و تجریدی دگماتیک و بازدارنده،گام به میدان مبارزه نظری به سودجنبش کارگری نهادند و دیگر، جریاناتی که به اجبار برای حفظ موقعیت و بهرهبرداری از روند روبه رشد مبارزات صنفی ـ طبقاتی کارگران فعلا درجایکاه دفاع از حقوق سندیکایی کارگران نشسته اند. وجه مشخصه این جریانات آن است که اولا تلاش دارند با به خدمت گرفتن واژهها و بازی با کلمات مفری برای برتری طلبی نظری خود در این میدان بیابند و صد البته اینها نه در کردار و گفتار و نه درپندارشان هیچ نشانی از راستی و درستی نیست. این ها گاه میگویند ما سندیکا را قبول داریم سندیکالیزم را رد میکنیم! و گاه میگویند سندیکا را به شرط آنکه سرخ باشد! یا اینکه سندیکارا آنگونه که «گرامشی » تعریف کرده درست است وقبول داریم و... . همه این ترفندها و ریاکاریها برای آن است که در عین کوشش برای دستیابی به جایگاهی درمیان کارگران از این نمد کلاهی برای خود دست و پا کنند. اینها از این واقعیت غافلاند که همان ضرورتی که کارگران و جامعه را به سوی پذیرش حق آزادانه و مستقل سازمانهای سندیکایی هدایت کرد، قادر است به میزان امکانات و به نسبت رشد دانش و بینش موجود در جنبش کارگری، به کار آگاهگرانه درآید تا کارگران خود به درستی راهی که باید بروند، واقف شوند.
افراد و جریاناتیکه این نظریات را در ردِ ضرورتِ وجودی سازمان های سندیکایی و اتحادیهای میآورند پیش از هرچیز باید بگویند آیا نظریه تکامل اجتماعی را قبول دارند یانه؟ و اگر قبول دارند لاجرم باید بپذیرند که درنتیجه تکامل اجتماعی است که تجارب و انباشتگی دایم فرهنگ، پیوسته به عنوان ابزاری آسان و نتیجه بخش در دستهای انسان ترقیخواه و پیشرو قرار میگیرد و جریان پیشرو اجتماعی در هر جامعه اگر بخواهد رهبری تکامل اجتماعی را استمرار بخشد باید ضمن پایبندی به ایدئولوژی ترقیخواهانه با خودداری از الگوبرداری محض نظریه های متفاوت و با بهکارگیری خلاقیتهای موجود در تعیین راهبردها و راهکارهای مناسب برای دستیابی به اهداف مورد نظر کوشش کند. همه این دستاوردها و تجارب و فرهنگ به جامانده از پیشینیان و علوم و فرهنگ ناشی از کوشش نظریه پردازان معاصر زمانی ارزش واقعی را به دست میدهد که ما را به دنباله روی محض نکشاند و این توان در ما وجود داشته باشد تا برمبنای درک متقابل اجتماعی از موقعیت و شرایطی که درآن قرارداریم بتوانیم با استفاده از این نظریهها با استفاده از امکانات تاریخی و زمانه خود و با کوشش آگاهانه بر سرعت تکامل اجتماعی بیافزاییم.
اگر این فرمول را به عنوان یک راهنمای عمل بپذیرید آنوقت ناگزیر هستید گام اول را همانگونه که طی سالهای گذشته طرفداران حقوق و آزادیهای سندیکایی برداشتند در راستای شناخت موقعیت کنونی کارگران ایران بردارید و در وهله نخست پاسخی برای این پرسش بیابید که چه موانع وعواملی وجود دارند که کارگران نمیتوانند از محدوده و حصار درخودبودن خارج شوند تا با تکیه برهمبستگی درخور وشایستهای که آنان را به سوی درک درست از نقش وسهم آنها از تولید ارزش اضافی به عنوان ابتداییترین فرمول تضاد طبقاتی هدایت کند؟ برای درک این موضوع نیاز به برخورداری از ایدئولوژی خاصی هم نیست. الزاما نباید مارکسیست باشی یا از مکتب لنین وتروتسکی تبعیت کنی و یا اینکه وصلت ایدئولوژیگ با گرامشی پیدا کرده باشی تا آن شرایطی را که برطبقه کارگر ایران حاکم شده است و روزگار ش را چنین سیاه کرده است دریابی. امروز نمایندگان سیاسی و اقتصاددانان بعضی احزاب که اساسا مارکیسیت هم نیستند در تحلیل شرایطی که کارگران به آن گرفتار آمدهاند بهتر از شما مدعیان در علل بروز چنین شرایطی تحلیل میکنند. میدانید چرا ؟ زیرا که آنها به درک متقابل اجتماعی برای دستیابی به تحلیل مورد نظرشان اهمیت میدهند. آنها هرچند در اساس ایدآلیست هستند اما قادر شدهاند نگرش سوسیالیستی را در مباحث اقتصادی و سیاسی خود دخالت دهند. اگر از زاویه بدبینی و تنگ نظری به مواضع آنها کمی عدول کنیم و تاحدی که منجر به خودفریبی نشود دامنه واقع بینی مان را گسترش دهیم درمییابیم که دفاع آنان از فعالیت سندیکایی طی همین سال های اخیر به عنوان گرایشی کاملا نو در بین روشنفکران غیر چپ، هم برموازین دموکراتیک استوار بوده و هم به تقویت تمایلات عدالت خواهانه آنان انجامیده است. شناخت پدیدههایی از این دست در تبیین تکامل اجتماعی ما را از هرگونه جمود فکری و اطاعت کورکورانه برحذر خواهد داشت و به ما این توانایی را خواهد داد تا ارزیابی درستی از میزان ظرفیتهای سازمانهای صنفی ـ طبقاتی با ویژگیهای شناخته شدهی دموکراتیک و فراگیرشان به دست آوریم و این موضوع بیشتر آنجا اهمیت خود را نشان می دهد که ما به شناخت درستی از ایران کنونی در دنیای کنونی در همه عرصههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نایل آییم و درک کنیم که واقعا درکجای زمین ایستادهایم.
کلید درک شرایط کنونی دقیقا به شناخت ساختار اقتصادی ایران و نوع وابستگی آن به اقتصاد جهانی مربوط میشود. به درک میزان حضور کمی و کیفی کارگران و حد تاثیرگذاری و تعیین کنندگی آنها دراین ساختار بستگی دارد. سرمایه داری در اساس یعنی حاکمیت سرمایه بر زندگی مردم. اما این بهمعنای آن نیست که سرمایه در کشور گرامشی همان زیست و کارکرد را داراست که درایران. ساختار اقتصادی کشورهای پیشرفته و حتی کمتر پیشرفته با کشوری مانند ایران که حد توسعه یافتگی نازلی برخوردار است کاملا متفاوت است. چرا دوستان نمیخواهند بپذیرند که آمار منتشره حتی ازسوی بانک جهانی برای ما باید قابل توجه باشد وقتی اعلام می شود ایران ازنظر کسب وکار دربین 181 کشورد در رتبه142 قرار دارد؟ این آمار معنی اش این است که کشوری با داشتن سرمایه های بسیارِ کانی ومعدنی وانواع ثروت های طبیعی و از آن جمله نفت سرشار و از همه مهمتر نیروی انسانی جوان آماده به کار از کشوری کوچک درهمسایگی خود در ایجاد کسب وکار عقبتر است. یعنی اینکه کارگران این کشور دربدترین شرایط ازنظر داشتنکار قراردارند.یعنی اینکه جز پاره ای ازکارگران صنعت نفت و برخیصنایع، اکثریت کارگران ایران درشرایط عدم امنیت شغلی قرار دارند. آخر این حماقت محض نیست که عده ای دراین شرایط شعارهای توخالی کنترل کارگری برتولید را دستمایه قرار میدهند وازفعالیت سندیکاییکارگران برای ایجاد سندیکاها به خیانت آنها علیه طبقه کارگر در راه نابودی نظام سرمایه داری سخن می گویندکه:«در روزهائی که کارگران نیشکر هفت تپه، تمامی شهر شوش و جاده های خوزستان را به میدان جنگ و گریزهای پراکنده، علیه اشرار دولتی سرمایه تبدیل کرده بودند، ناگهان لیست مطالبات کارگران دستکاری شد. سایت های اینترنتی ممهور به چهره های متمایز، اما منشعب از ریشه های طبقاتی واحد، تمامی تلاش خود را به کار گرفتند تا شاید طوفان خشم و قهر ضد سرمایه داری توده های وسیع کارگر هفت تپه را، در شیون و شین بازسازی سندیکا غرق کنند و مطابق دلخواه خود تصویر نمایند»(فعالین جنبش لغو کار مزدی خرداد ماه 1387).
این نمونهای از کج فهمیهایی است که ریشه در دنبالهروی از تئوری های قرون گذشته دارد و تقریبا بیش از دو قرن است که تکامل اجتماعی را در هیچ جای دنیا نفهمیده است ـ البته با فرض آنکه بیغش باشد.
در دیگر سوی این ماجرا جریاناتی مدعی شناخت از کارکرد سرمایه در جهان و ایران هستند. آنها با مقدمه چینی در اینباره که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی با استفاده ار سازمان بین المللی کار در پی غارت سرمایههای ایران هستند و برای پیشبرد اهداف خود درصدد ایجاد و توسعه سندیکا های کارگری برآمدهاند، به یکباره به شعور همه کارگران توهین کرده و جنبش سندیکایی را به اردوی سرمایه جهانی پیوند میزنند برخی از آنان در همان رخداد های سال 1384 به این سو ابتدا دچار فراموشی شدند و یادشان رفت که این توجیهات ضد سندیکایی رافریاد میکشیدند و معلومشان نشد چرا آنچنان ذوقزده شدند و از کارگرانی که با خواستهای مشخص ومعینی پرچم سندیکا خواهی بلند کرده بودند و به حساب آنها رفرمیست بودند، انتظار انقلاب اجتماعی را داشتند. این ها که حتی حاضر نبودند زیر اسم و لوای سندیکا خواهی قرار گیرند و برای اعلام هویت خود نام های بیمسمایی برگزیده بودند با فرصتطلبی هرچه تمامتر خود را به تنها سندیکای موجود آویزان کرده و مدعی شدند دوشادوش آنها رزمیدهاند و کتک خوردهاند و جالب اینکه در حال حاضر هم داعیه ایجاد سندیکاهای سرخ را دارند. این درحالی است که اساسا به دلیل عدم حضورشان در واحد های کار و تولید، تبدیل به تدارکچی حاضر به یراق کارگران شهرهایی شدهاند که در آنجا ـ به قول دوستانشان ـ خشم و قهر ضد سرمایهداری تودههای وسیع کارگران برانگیخته شده است.
دسته دیگر از این نوپیوستگان به جنبش سندیکایی، به رغم همه شواهد موجود در ستیزه جوییشان با سندیکا وسندیکاخواهی در گذشته نه چندان دور، پس از فراهم شدن امکان مانورهایی در داخل و حضور در مجامع بین المللی گرایش ویژه ای از پذیرش سندیکاها و اتحادیه های کارگری را بیان میکنند. ضمن اینکه تلاش میکنند مواضع اخیرشان در مجموع و درکلیت خود با اصول و مبانی نظری جنبش سندیکایی مغایرت نداشته باشد ولی در نهایت نشان می دهند که این دیدگاه و نگرش اخیرشان ریشه در همان دیدگاه تنگ نظرانهای دارد که منتقدیان اولتراچپ این نوپیوستگان به جنبش سندیکایی بیان میکنند و از قضا سستی پایه های این نوع نگرش هم در بین متفکرانی از جمله گرامشی و هم در اندیشههای همه کسانی که یک پدیده را منحصر به دوره تاریخی حاکمیت سرمایه میدانند موج میزند و براساس همین سست اندیشی است که ویژگی طبقاتی سازمانهای سندیکایی و اتحادیه ای کارگری را از آن میگیرند و عملکردش را در ذات رژیم مبتنی بر مالکیت خصوصی خلاصه میکنند و بدین ترتیب از هم اکنون ضمن پایان دادن به هرگونه تاثیرات ناشی از تکامل اجتماعی بر ویژگی ساختاری و محتوایی سازمان های سندیکایی و اتحادیهای، کارکرد آن را در هر نظام دیگری منتفی اعلام میکنند و این همان پیروی کورکورانهایست که که گونهی عقب ماندهترش را فعالین جنبش لغو کارمزدی پی گرفتهاند. ادعای اینکه «اتحادیههای کارگری بر طبق تعریف گرامشی که بهترین تعریفی است که تا کنون ارایه شده است، سازمانهای کارگری در درون نظام سرمایهداری هستند» فقط از کسانی ساخته است که نه خود سابقه مبارزاتی در میان کارگران دارند، نه میتوانند معتقد به مبارزه سازمانی کارگران در شرایط حکومت سرمایه باشند و نه میتوانند ظرفیتهای کیفی و کمی طبقه کارگر در تقابل با سرمایه را در شرایط کوناگون به درستی بشناسند. این ها تصویر روشنی از سندیکا به عنوان پایهایترین سازمان کارگری ندارند، چرا که به صراحت بیان می کنند: «میتوان وظایف هرکدام از نهادهای سهگانه اتحادیه، فدراسیون و شورای کارگری را به صورت زیر خلاصه کرد: ۱- اتحادیه یا سندیکا وظیفه دارد منافع کارگران را در یک صنف یا یک موسسه خاص، در ارتباط با کارفرما یا دولت، صاحب یا صاحبان سرمایه نمایندگی کرده و خواسته های آنان را در محدوده کاری مطرح نماید ۲- فدراسیون کار و در سطح گسترده تر کنفدراسیون میتواند حقوق سراسری و اجتماعی نیروی کار را به طور کلی درخواست کند. حقوق نیروی کار اعم از حق اشتغال، برخورداری از تامین اجتماعی، آزادیهای فردی و اجتماعی و حقوق عمومی نیروی کار را نمایندگی می کند» (اتحایه های کارگری و استقلال، ثقفی).
آوردن گزینشی بخشی از نظرات کذشتگان در باره اتحادیهها و تاکید براینکه این نظرات، بهترین تعریفی استکه تاکنون از سندیکا داده است نظیر آنچه که در زیرمیآید تنهاتاییدی است بر خامی وبی خبری نقل کننده آن در شناخت از سازمان های سندیکایی. بخوانید:
«اتحادیههای صنفی بورسهای کار، فدراسیونهای صنعت و کنفدراسیون عمومی کار، انواع مختلف سازمانهای پرولتری ویژه، در دوره ی تاریخی حاکمیت سرمایه میباشند. میتوان به یک معنی گفت این سازمانها جزو لاینفک جامعهی سرمایهداری هستند و عملکردشان در ذات رژیم مالکیت خصوصی است. ماهیت اساسی اتحادیهها رقابتی است نه کمونیستی. اتحادیهها نمیتوانند به ابزاری برای تجدید حیات رادیکال جامعه تبدیل شوند.اتحادیهها میتوانند به طور کلی برای پرولتاریا بوروکراتهای زبردست و خبرگان فنی در مسائل صنعتی تربیت کنند ولی خود نمیتوانند به مبنای قدرت پرولتری تبدیل شوند ....عملکرد اتحادیهها تعیین ارزش کار گروهی از کارگران در یک بازار معین بورژوائی به منظور فروش آن به بهترین قیمت ممکن است... (ص۴۹ تا ۶۹ شوراهای کارگری).»(ص۴۹تا ۶۹ شوراهای کارگری).(نقل ازثقفی)
این عبارات به روشنی بیان نمی کند که منظور از اتحادیه های صنفی بورس های کارو فدراسیون های صنعت وکنفدراسیون های عمومی کارچیست ونسبت دادن آن به سازمان های پرولتری ویژه چه ارتباطی با طبقه کارگر یک کشور دارد. ولی میشود این استنباط را داشت که به این دلیل که ماهیت اساسی این سازمان ها رقابتی است وماموریت آنها همانطور که آمده است اساسا با تعریفی که درباره سندیکاهای واتحادیههاو فدراسیونهای وکنفدراسیونهای کارگری درمنشور حقوق سندیکایی مصوب فدراسیون جهانی سندیکایی کاملا متفاوت است و نمیتوان به این تعاریفبه عنوان بهترین تعریف ازسندیکاها استناد کرد. اینکه سندیکا وظیفه دارد از منافع کارگران یک صنف یا یک کارگاه در مقابل کارفرما ودولت دفاع کند بسیار موجز و خلاصهتر از آن است که محدوده منافع کارگران را به درستی روشن کند. آیا آنچنان که حاملان این نظریه میگویند دریافتشان کسب اضافه دستمزد و بهبود شرایط کار است؟ دامنه این بهبودخواهی در شرایط کار چهقدر است؟ آیا دفاع از منافع کارگران نمیتواند دفاع از حقوق کار در گستره وسیع آن به عنوان شاخهای از حقوق اجتماعی باشد؟ چنانچه همین حقوق کار از سوی نمایندگان سرمایهداری مورد تهاجم قرار گرفت آیا سندیکای کارگران قدرت مقابله با این دست اندازی را ندارد؟ آیا پیوندی ارگانیک بین سندیکاهای کارگری با اتحادیههای منطقهای یا رشتهای که شکل تکامل یافته سندیکاها است و اعضای مجموعهای از سندیکا را به عنوان توان کمی و خرد جمعی سازمان یافته کارگران همان سندیکاها را به عنوان توان کیفی در خود دارد، قادر نیست. مسایل مبتلا به کارگران عضو را پیگیرانه دنبال کند و در راه برداشتن موانعی که بهبودی زندگی کارگران را سلب میکند، مبارزه کند و یا به خواستها و مطالباتشان توجه کند و در راه تحقق آن مطالبات اقدام کند؟
آیا اتحادیههای کارگری در سطح منطقهای و کشوری قادر نیستند در اساسیترین موضوعات اجتماعی که به کارگران مربوط میشود فعالیت کنند و مثلا نمایندگان خود را با آن پشتوانه قوی و اراده مسلمی که در اعضای خود ایجاد میکنند برای تاثیرگذاری به سود کارگران به پارلمان فرستند؟ آیا این اقدامات از توان اتحادیهها و بالاتر از آن نهاد عالیتری چون فدراسیونها که دربرگیرنده این اتحادیههاست، خارج است؟ آیا امکان تحقق و تجلی همبستگی عالیتر کارگران در این ساختارها ،که نشانگر ارتقای دانش کارگران جهان است، وجود ندارد و نمیتواند درعرصههای ملی و بین المللی به سود کارگران کارساز باشد؟ اگر چنین است چرا دارندگان این بینش نماینده خود را به سازمان بین المللی کار فرستادند؟ ازچه روی به قول خودشان دعوت اتحادیههای کارگری را درتورنو و......پذیرفتند؟ حال ممکن است بگویند که برخوردی تاکتیکی کردهاند و صرفا برای مقاصد افشاگرانه متحمل زحمت شدهاند، ولی اجازه ندارند که از قول اتحادیههای سراسری دنیا بگویند که حضورشان درنوامبر 1999در روز اعتراض جهانی علیهWTO و نولیبرالسم جهانی شوخی و ناشی از خودزنی سرمایهداری بوده است. این که اتحادیههای کارگری کانادا، آمریکا، مکزیک، ال سالوادور، باربارادوس، آفریقای جنوبی، هند، مالزی، چین، دومنیکن و ... در سیاتل حضور داشتند و نمایندگانشان به سخنرانی کردند و هزینههای بسیاری بابت این حضور آگاهانه پرداختند در تاریخ جنبش کارگری جهان ثبت شده است. متاسفانه آنتونیوگرامشی در سال 1937 چشم از جهان فروبسته است وشایداگر واقعه سیاتل را می دید که صد هاهزار کارگر با ملیت های گوناگون به همراه دهقانان فریاد میزدند WTO باید برود. WTO را ببندید و حاکمیت کمپانی ها را خاتمه دهید . WTO تعطیل باید گردد. امروز شاهد این نقل قول ها ازسوی این اندیشمند نبودیم.
از همین جا روشن میشود کهاین اندیشه حتی اگر به تکامل تاریخی و تکامل اجتماعی اعتقاد داشته باشد قطعا میسر تکامل را دایره ای بسته تلقی میکند ودرصورتی که پرسیده سود مطلوب شما از سیر تکامل چیست تکامل خطی راست گونه را نشان خواهند داد. این ها مسیر پر پیچ وخم وپر از فراز وفرود وزیکزاکی تکامل را درک نمیکنند. این ها پیچیدگی زندگی انسان در پیچاپیچ تکامل ابزار تولید نمیشناسند . در بهترین حالت این اندیشه ها گرفتار پسافتادگی فرهنگی هستند و به نسبت رشد وتکامل همه جانبه ای که در جهان صورت گرفته است فاصله بسیار دارند. و متاسفانه در ایران به سبب ماندگاری و ایستایی فرهنگی ناشی از تحولات سه دهه اخیر موجبات بیشتری را برای تاثیر ات تخریبی این پسافتادگی فرهنگی فراهم آمده است . نبود توسعه سیاسی و آزادی های قلم وبیان و اجتماعات و احزاب مزید برعلت شده و این نقیصه را به همه روشنفکران ایرانی به ویژه چپ تحمیل کردهاست . چرایی این تحمیل ویژه هم از آنجاست که سیستم حکومتی در ایران اساسا ویژگی چپ ستیزانه ریشه داری را با خود حمل میکند و طی سه دهه اخیر غیر انسانی ترین محدودیت ها را برای دگراندیشان رقم زده است و درفضایی این چنین پسافتادگی فرهنگی در عرصه های کوناگون اعم از سیاسی و اجتماعی گریبانگیر نیروهای ترقیخواه شده است و امکان رشد کجرویها را پیرامون آنها فراهم کرده است .
در ادامه بررسی موقعیت سندیکاها در کشور های مختلف نیز از متاسفانه مطالعاتی از جانب این جریانات و افراد صورت نگرفته است.نمونه های تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان میدهد سندیکاهای کارگری در همه کشورهای سرمایهداری بربستر مبارزات حق طلبانه کارگران آن کشور ها علیه ستم سرمایه ایجادشده، نضج یافته اند ومراحل ساختاری پیشرفتهای را متناسب با میزان دانش و بینش همبسته کارگران طی کردهاند و امروز یعنی در دهه اول قرن بییست ویکم ما شاهد تاثیرات معینی از حضور همبسته کارگران جهان برزندگی کارگران کشورهایی هستیم که حتی به شمار انگشتان دست هم از داشتن سندیکا های کارگری محرومند .در قرن هفدهم میلادی کارگران انگلیس به پاس گفتگو درباره تشکیلات،براساس قوانین مستوجب مرگ شناخته میشدند. امروز میلیون ها انسان کارگر و دهقان در اتحادیه های خود درمبارزات حق طلبانه و عدالتخواهانه شرکت می جویند وپیکار میکنند علیه جنگ افروزی و خشونتی که ذاتی سرمایه است میرزمند . درعین حال از همین پایگاه گاه با ترفندهای سرمایه داران و عوامل پیدا وپنهان آنها و با استفاده از نظریه پردازان اردوی سرمایه تلاش میشود تا از طریق تفرقه و جدایی بین کارگران ، تطمیع رهبران سست وخودفروخته دربین کارگران، با ایجاد کجراهه در مسیر فعالیت اتحادیهها و با ساختن اتحادیههای دروغین و کنترل و هدایت آنها ازسوی سازمانهای پلیسی در اردوی بیشمار کارگران جدایی اندازند و کارکرد اتحادیههای کارگری را درسطح ملی ،منطقه ای و بین المللی دچار رکود واشکال کنند و در مناطقی هم که توانستهاند اتحادیههای کارگری را نابود کنند زمینه های احیای آنها را آسیب رسانند.
هر جا وبه هر اندازه از میزان مشارکت های اجتماعی کارگران کاسته شود . هر جا باهرانگیزه ای از اتحاد وهمبستگی کارگران در قالب سازمان های مستقل وآزادشان جلوگیری به عمل آید و نظارت کارگران بر چکونگی ایجاد ثروتی که از راه فعالیت حرفه ای همه زحمتکشان حاصل میشود ، بی اثر شود بی شک نشانه ای ازحضور با واسطه یا بی واسطه سرمایهداری و تاثیر آن در جلوگیری از توسعه یابی فرهنگ همبستگی کارگران برای بهبود شرایط زندکی شان را باید انتظار داشت. این حتی فراتر از جوامعی باحاکمیت سرمایه و در نظام هایی که دارای سیستم های غیر سرمایهداری هم می تواند وجود داشته باشد. تجربه تلخ فروپاشی اتحاد شوروی وآسیب شناسی علل این امر نشان میدهد که درکنار همه عوامل درونی وبیرونی که منجر به این فروپاشی شد باید نقش دیوانسالاری را درخنثی وبی اثر کردن اتحادیه های کارکری به طور جدی به حساب آورد. این توجه نشانگر آنست که وجود سندیکا ها به هیچ روی جزء لاینفک رژیم سرمایهداری نیست و نسبت دادن عملکرد سندیکاها واتحادیهها در ذات سرمایه داری ناشی از بی اهمیت جلوه دادن توان ،استعداد و رزمندگی کارکران است . هیچ چهارچوبی را سرمایه داری در هیچ عصری برای کنترل کارگران ابداع و ایجاد نکردهاست . این کارگران بوده اند که با ادامه واستمرار مبارزه علیه ستم سرمایه و باکسب تجارب دراین راه به امکانات جدیدی برای دستبابی به اهداف خود رسیدهاند. رژیم های سرمایه داری پس از پذیرش واقعیت وجودی این دستاوردهای کارگری همیشه درصدد نفوذ درآنها و جهتدادنشان به سود منافع خود و علیه کارگران بودهاست .کما اینکه درباره احزاب نیز چنین کردهاند .احزابی که محکمترین اصول تشکیلاتی رابرای سلامت سازمانهای حزبیخود ایجاد کردهاند هم از این حیله گری و ترفند بازی سرمایه داری در امان نبودهاند چه رسد به سازمانهای سندیکایی که اصولا باید دموکراتیک و دربرگیرنده همه کارگران به رغم تفاوت های جنسی ،نژادی ، فرهنگی ،ملیتی و.... آنها باشد و اگر سازمان های سندیکایی و اتحادیهای همانند احزاب از سامانهای بسته پیروی کنند، دیگر سازمان کارگری نخواهند بود در بهتری حالت به گروهی پارتیزان تبدیل میشوند که هر ازگاهی در جایی به منافع سرمایه داران آسیب رسانند که معلوم نیست نتیجه این کار به سود همه کارگران باشد .
در ایران متاسفانه به دلیل برخوردهای کلیشه ای و الگوبرداریهای دگماتیک و غیرخلاق از مبانی نظری در باره جنبشها و سازمانهای کارگری گرایشات ناهنجار واتحادگریزانهای در قالب دفاع دو آتشه از جنبش کارگری و طبقه کارگر انجام گرفته و میگیرد که شاخصه های آن عبارتند از برحذر داشتن کارگران از مبارزات سندیکایی به بهانه رفرمیستی بودن این مبارزات. نسبت دادن رفتارهای سندیکایی به سرمایه داری و نسبت دادن عاملیت نظریه پردازان این جنبش به حاکمیت سرمایه داران و اتهاماتی ازاین دست که متاسفانه این گونه برخوردها جز افتراق در جنبش کارگری تاکنون نتیجه ای به بار نیاوردهاست. بپذیریم آنچه باید در این مقطع مورد توجه همگان قرار گیرد دعوت به کنار نهادن همه پیشداوری هایی است که ناشی از همان روشهای غیرخلاق با سازمانهای کارگری است. باور کنیم این جا کشوری است که با کشورهایی چون سوئد، نروژ، امریکا، انکلیس ، فرانسه و ایتالیا نظایر آن تفاوت های جدی دارد. طبقه کارگر درایران به لحاظ پیدایش، رشد و تاریخی که ازسر گذراندهاست متفاوت از طبقه کارگر آن کشورها است. شیوه و مناسبات تولید درایران متفاوت از آن کشورهاست و تحلیل مشخص از شرایط مشخص، سازمان یابی طبقه کارگر در ایران با سایر کشورها کاملا متمایز است. این که کارگران در همه جهان از ستم سرمایه در رنج بودهاند و هنوز در رنجند،مانع ازآن نخواهد شد که در هر کشوری کارگران آن کشور ضمن دریافت درست از همبستگی و همانندگردی با سایر کارگران در جهان و استفاده از فرهنگ مبارزاتی پیشینیان به درک درست از چگونگی سازمانیابی متناسب با شرایط خود، دست یابند. امروز جنبش کارگری در ایران با توجه به مبارزات چند ساله اخیر نشان دادهاست که کاربردی ترین سیاست طبقه کارگر ایران تحقق شعار تامین حقوق و آزادی ها ی سندیکایی و اتحادیه ای است. آنچه که در تاریخ شکل گیری و نضج سازمانها و احزاب کارگری درجهان چه غیر قابل انکار است تقدم شکل گیری سازمانهای پایه ای صنفی - طبقاتی ِکارگری و سپس سازمانهای متعالیتر آن و پس از آن و بر بستر توسعه وگسترش و رشدیابندگی و توانمندی تشکیلاتی این سازمانها است که احزاب کارگری متکی به وجود این توان بالفعل، می توانند قوام لازم را بیابند. طبقه کارگر بنا به ویژگیها وخصایلی که دارد الزاما از مرام ومسلک پیشگامان خود پیروی نخواهد کرد بلکه به پیروی از منافع مادی و نیازهایش به عرصه مبارزه طبقاتی کشانده می شود و در حین مبارزه و با طی مراحلی از شکستها و پیروزیها از طبقه ای درخود به طبقه ای برای خود بدل میشود و این خود به ما میآموزد که برای همبستگی و همانندگردی کارگران بسته به علایق و سلایق خود نه می توانیم عمل کنیم و نه درصورت داشتن چنین عملکردی موفق خواهیم بود. آنچه در این مرحله مهم است این باور است که تا مادامی خودِ کارگران نخواهند ونتوانند شناختِ لازم را از حقوق و اختیاراتی که برابر قوانین وضع شده ملی و بین المللی به دست آورند و بر پایه این شناخت و دانایی دیگران را وادار به رعایتِ آن حقوق کنند هیچ معادله ای به طور جدی تغییر نخواهد کرد و این وظیفه رهبران تکامل اجتماعی است که در این زمان در کسب داناییها وتواناییهای ذهنی ضرور کارگران را یاری دهند. تکیه بر شعار تامین آزادی حقوق سندیکایی شرط اول انجام این وظیفه طبقاتی است. اهمیت دیگر این تاکید هم از آنجا ناشی می شود که تامین آزادیهای سندیکایی خود به خود دارای این ظرفیت متعالی است که نظام سرمایه داری موجود را به پذیرش اصل آزادی اجتماعی کارگران و مزد وحقوق بگیران در مشارکت برای تعیین سرنوشت شان وامیدارد. از آنجا که این اصل در قالب مقاوله نامه ها و کنوانسیونهای بینالمللی پذیرفته شدهاست و علاوه بر آن که یک اصل حقوق بشری است و برگرفته ازمنشور حقوق سندیکایی است که مورد تایید و حمایت بینالمللی کارگران جهان است می تواند به ابزار قدرتمندی در راه دموکراتیزه شدن فضای جامعه بدل شده و در مجموع در خدمت توسعه سیاسی کشور قرارگیرد. یکی دیگر از تبعات مثبت پایبندی به این شعار آن است که درصورت تحقق و کاربست درستِ حقوق و آزادیهای سندیکایی، هم منافعِ آنی و مطالبات عقب افتاده آنان تامین خواهد شد و هم امکانات لازم برای بهره مندی این طبقه دربرخورداری ازامنیتِ شغلی و اجتماعی وحق کار و آموزش و بهداشت مناسب به دست خواهد آمد و هم با دخالتِ کارگران درتعیینِ سرنوشتِ خود، امکان برخورداری ازمشارکتهای گوناگونِ مدنی برای همه فراهم خواهد شد. ضمن این که در حال حاضر علیرغم همه دشواریهایی که در راه برقراری سندیکاها و اتحادیههای کارگری قرار دارد باز هم که این شیوه سازمانیابی کارگران، امروزه از هر شیوه دیگری امکان پذیرتر خواهد بود. دلایل بسیاری صحت این ادعا را نشان می دهد که پشتوانه تاریخی فعالیت سندیکایی در ایران، وجاهت کارگرانی که از یکصد سال پیش تاکنون در این راه گام برداشته اند، دستاوردهایی نظیر قانون کار و تامین اجتماعی که حاصل این مبارزات کارگری است، نقش بی بدیلی که کارگران به پیروی از سندیکاها واتحادیهها برای ملی شدن نفت در ایران داشته اند و در عین حال تجارب همین چندساله اخیر در پذیرش سندیکا ازسوی کارگران دلایلی از این دست است. ایجاد تشکلهای سندیکایی و اتحادیه ای این توان و استعداد را در شرایط کنونی دارد تا بتواند ضمن دفاع از حقوق صنفی و طبقاتی، زمینه را برای گونه ای َبرقراری کنترل کارگری برتولید از راه عقد قراردادهای دوجانبه که متضمن منافع کارگران باشد برقرار سازد .