کار در ایران

درباره‌ی حقوق کار و ... این صفحه برای کارگران و زحمتکشان منتشر می‌شود ،در معرفی آن بکوشید .

کار در ایران

درباره‌ی حقوق کار و ... این صفحه برای کارگران و زحمتکشان منتشر می‌شود ،در معرفی آن بکوشید .

ساعت شماطه دار

ساعت شماطه دار

زنگ   می زد   بی امان

من   به او   گفتم :

از چه رو شورش کنی؟

گفت:

خواب سنگینت  مرا  آزرده است


گفتمش :

من تورا   بر قرار دیگری  بگذاشتم

تو چرا این ساز دیگر  میرنی؟


گفت :

 

 بیهوده مگو

ساز و آوازی مرا  گر هست  و بود

زان سبب گردن  نهادم تا تو را

نه به یک دَم

  بل به هر خوابی رَوی

  یا ز بیداریت

             روگردان شوی

                                        هم

                                     برآشوبم ترا       

گر تو با چشمِ  دلت بینی مرا

من یکی  وجدانِ   بیدارِ  توام

خوابِ تو

خوابِ من  است

خواب در چشمِ دلت

می کُشد وجدانِ بیدارِ ترا


گفتمش:

یاوه  می گویی ، بس است

تو وُ وجدانِ من ؟

تو یکی ابزارِ دستِ آدمی

که به دست او

مهیا گشته ای

صنعتی هستی   وُ  ابزارِ  زمان سنجیدنی

داعی وجدان شدی؟


گفت   :

غافل میروی

حرفِ باطل  می زنی

آدمی بسیار از مارا بدستِ خویش ساخت

لیک نمی دانست   در ما   روح انسان  می دمد

گاهِ  بودن  با تو  وُ امثال تو

دیگر آن مصنوع کوکی نیستیم

من و تو یکدل شویم

تو به من  محتاج

من هم  زنده ام با دست  تو

کوکِ من    جانِ  من است

در عین حال

جانِ من   وجدانِ تو


لحظه ای در ماندم  از این  شورشی

او مرا  بیدار وُمن  خود را  به خواب!!


من به خود گفتم :

کاش هر کس را که در خود  رفته است

ساعت شماطه داری 

نقشِ   وجدانِ  وِرا  بازی کند

کاش هر کس  را که قدرت جذب کرد

یا که استبداد  بر او چیره  گشت

لرزشی از  زنگِ  ساعت

چنگ بر وجدانِ آرامَش زند

کاش آن یغماگر دسترنج را

زنگ به گاهِ کار  افشایش کند

کاش ، کاش  ، ای کاش.........


ناگهان شورید یک بارِ دگر

گفت:

هان چه می گویی؟

کاشکی وُ کاشکی  وُ کاشکی

واژه ی ای کاشِ تو

هیچ دردی را  دوا   نتوان  کند!

وا نهادی کار خود را در بساطِ آرزو؟

خیز وُ  هر انسانِ در خود  مانده  را

دست گیر  وُ  سوی میدان آورش

خیز وُ با دیگر  به  یغما رفتگان

پنجه  در پنجه  بیفکن  دزد  را

سخت  بر او چیره شو

رخ  به  رخ  با  آن دگر یغما گران

مستبد  ها 

زور گویان

در نبردی بی امان

از حق مظلومان  بگو

خیز وُ  از آزادی  انسان  زحمتکش بگو

خیز وُ  بر پا کن  بساط عدل را

با دگر آزادگانِ دادخواه


گفتمش :

هان چه زیبا  زنگِ بیداری  زنی

من به این وجدانِ  بیداری  که تو برساختی

گوش جان دارم ،  بزن  این  زنگ را

تاکه هر خوابیده  را

بیدار  وُ  هوشیارش کنی

هان

چه زیبا  وُ  به جاست این زنگِ تو



*این شعرینجم بهمن  ماه سروده شده است .







     

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد