به مناسبت شانزدهم آذر روز دانشجو از سوی انجمن اسلامی دانشجویان هنر دانشگاه اصفهان نسشتی برگزار کردند که طی آن آقایان کاظم فرج الهی از فعالان کارگری و طهمورث امیران دانشجوی ارشد علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی تهران با دانشجویان به گفتگو پرداختند . مطالب زیر کوتاه و ویراستهی سخنرانی های ارائه شده است.
آنچه باد به خانه تو آورد
برکت نبود
خون طاقت من بود
در لابلای تسمه و چرخ
شکر کدام می کنی؟
فراخ دستی خود
یا دست های خالی من "احمد حیدر بیگی"
طهمورث امیران :
ابتدا تبریک میگویم به بچههای انجمن اسلامی دانشگاه هنر اصفهان که در حوالی 16 آذر، روز دانشجو، برنامهی خود را به این سبک و با این موضوع بسیار مهم و از همه مهمتر با دعوت از یک فعال باسابقهی کارگری برگزار میکنند.
صحبتهایم را با تاسی از ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی، شروع میکنم که وظیفهی فلسفه را نهدادن پاسخهای درست، بلکه پرسیدن سوالهای اساسی میداند. به همین سیاق منهم در رابطه با موضوع این جلسه که «تاثیرات متقابل جنبشهای دانشجویی و کارگری بر هم و تاثیرشان بر جامعه» است، تلاش میکنم به پرسش کردن از خود این جنبشهای اجتماعی، یعنی پدید آمدنشان، شرایطشان و نسبتشان با وضعیت بپردازم تا از دل همین بحث به نوعی امکانی برای پاسخ دادن به موضوع جلسه فراهم شود.
بنابراین بحث را با خود سیاست آغاز میکنم و سعی میکنم به این بپردازم که سیاست چیست و سوژهی سیاسی، یا به طور سادهتر فعال سیاسی کیست؟ و سپس بعد از این مقدمهی تا حدی انتزاعی و نظری کمکم بحث را انضمامیتر میکنم و به ارتباط میان جنبشهای کارگری و دانشجویی میپردازم.
در مورد سیاست، نمیتوان آن را از بیرون و به صورت مجرد و انتزاعی تعریف کرد یا به عبارت دیگر نمیتوان درواقع مرز بین سیاست و غیرسیاست را از بیرون مشخصکرد. بلکه سیاست همواره در متن یک وضعیت مشخص تاریخی و درون زمان و مکانِخاص، در پیوند با نیروها و جریانات موجود در اون وضعیت، حدود و ثغورش مشخص میشود. بنابراین همینجا میشود یک ابهامی را در خود مفهوم سیاست ملاحظه کرد. که اگر بخواهیم خیلی تقلیلگرایانه این ابهام را نشان دهیم شاید یکی از راهکارها پرسش از مفهوم سیاست باشد. به این صورت که اگر شما تعریف گروههای مختلف را از سیاست بپرسید این ابهام نمایان میشود. فرض کنیم که از دانشجوهای عادی، یا آنهایی که فعالیت خاصی خارج از چارچوبهای درسی ندارند، این سوال را بپرسید. میتوان حدس زد که احتمالا جوابها به این صورت باشد که «سیاست بیپدر و مادر است»، باید از آن دوری کرد، درون آن اخلاق نیست، یک سری دعوا بین «خودشان» است و نهایتا با خیل عظیمی از کسانی طرف میشوید که میگویند: «من سیاسی نیستم!». اما اگر همین سوال را از فعالین دانشجویی بپرسیم، مشخصاست که نمیتوانند چنین جوابی بدهند. چون اگر این تعاریف رو بپذیرند دیگر بحثی نمیماند و باید منتظر باشیم که در سالهای آینده در قامت کارگزار یکی از این «ژنهای خوب» آنها را ببینیم. اما غالب فعالین دانشجویی که در این شرایط سیاستزدوده، چنین جلساتی را برگزار میکنند، در قالبهای مختلف نسبت به وضعیت اعتراض میکنند و با توجه به شرایط جامعهی ما گاها متحمل هزینه هم میشوند، غالبا تصویری که ازسیاست در ذهنشان است معطوف است به انتخابات و مجلس و دولت و یا یکسری فرد در میدان قدرت. همینجا میشود دید که در مورد مفهوم سیاست با یک ابهام و شکاف مواجه هستیم. شکافی که جز در برهههای انتخابات پر نمیشود. این شکاف همان عامل پیوند نخوردن دو دستهای که ذکر کردیم است؛ یعنی فعالین و غیرفعالین. با این روایت تا حدی تقلیلگرایانه و با داخل پرانتز گذاشتن همهی نکات مختلفی که در مورد این شکاف و همینطور تغییرات ساختاری و طبقاتی و غیره، میخواستم به این نکته برسم که این شکافی که تلاش کردم از آن صحبت کنم ناشی از یک سوءتفاهم اولیه در مورد مفهوم سیاست است که درواقع آن را به قدرت دولتی و متعاقب اون در فضاهای منحصر به این قدرت، از انتخابات تا نمایندگان مجلس و دولت، تقلیل میدهد.
بنابراین اگر بخواهیم به طور متفاوتی به سیاست فکر کنیم، باید آن را به دوری از قدرت و دولت به معنای وسیع کلمه بفهمیم. درواقع سیاست به مثابهی یک فرآیند اجرایی یا پرفورماتیو خواهد بود که در دل خود همین فرآیند سوژهها و اهداف و مرزها و ارزشها برساخته میشود. یا به عبارت دیگر سیاست یک کنش معطوف به قدرت و بازیهای مربوط به آن نیست و به دولت، رقابت بین جناحهای مختلف درون قدرت، مهندسی اجتماعی و یا حتا سیاستهای جزئی احزاب، ارتباطی ندارد. بلکه همواره یک گسست ناب در دل وضعیت است که طی آن به تعبیر رانسیر مطرودان و بیصدایان جامعه به صحنه میآیند و آزادی و برابری خود را اعلام میکنند.
جامعه هیچوقت یک کل یکپارچه و بیطرف نیست، بلکه در درون خودش همواره تعارضاتی را حمل میکند و به طور ضمنی طرفدار بخش یا طبقهی خاصی است. این اساسا شرط وجود سیاست هم هست. تعارض میان گروههای مختلف و طبقات اجتماعی چیزی بیرونی نیست بلکه همواره درون هر جامعه، این تعارضات وجود دارد. و میبینیم که همواره گروههایی هستند که از این «کل»، استثنا میشوند، یا به عبارت بهتر از جامعه طرد میشوند؛ زنان در جامعهی مردسالار، کارگران و مزدبگیران در اقتصاد سرمایهدارانه، اقلیتهای قومی در فرهنگهای مرکزگرا و غیره مثالهایی از همین روند طرد و حذف هستند. همینجا میتوانیم بگوییم که این مطرودین جامعه هستند که همواره میتوانند نمایندهی کلیت و واجد خصلت کلی بودن، بشوند. به این دلیل ساده که رنجهای مطرودین جامعه شکل رنجهای جهانشمول را دارد و اگر صرفا مدعی هیچ حق جزئی و خاص نباشند، از آنجایی که از حفظ وضعیت موجود نفعی نمیبرند، میتوانند بدون واسطهی قدرت، مساوی با مردم شده و حامل تغییری به نفع همگان باشند.
با این مقدمهی شاید طولانی و کسلکننده، این بحثِ تاحدی انتزاعی، را به عنوان مدخلی برای ورود به بحث جنبشهای اجتماعی در نظر میگیرم.
بنابر اونچه که گفته شد، جنبشهای اجتماعی از دل یک وضعیت تاریخی که با آن مواجه هستیم سربرمیآورند و درواقع پیوندی با گسستها و بحرانهای درون جامعه دارند؛ از فقر و بیعدالتی گرفته، تا تبعیض علیه زنان، علیه کارگران و مزدبگیران، حتا مسئلهی محیط زیست و آب و مسئلهی قومیتها، تهیدستان شهری و غیره. درواقع امرسیاسی حتما در پیوند با امراجتماعی است.
در اینجا جنبشهای اجتماعی ابتدا به صورت یک اختلال در وضعیت موجود شکل میگیرند و با پاسخهای مختلفی هم روبهرو میشوند: از پیدا کردن راههای پاسخ به بحرانها تا سرکوب که البته در جامعهی ما همیشه همین حالت سرکوب عریان و بگیروببند را دارد. این صرفا متکی به نظم مستقر هم نیست.
هایدگر یک تعبیری در مورد همهی ابزارها و ماشینها و تکنولوژی دارد که میگوید درواقع ما فقط در شرایطی که این ابزارها با اختلال مواجه میشوند است که به ساختار آنها فکر میکنیم و در پی شناختن آنها برمیآییم. مثلا اگر شما یک خودکار را در نظر بگیرید، هروقت که دیگر این خودکار درست نمینویسه، شما سعی میکنی که بفهمی این خودکار چجوری کار میکند و چرا الان دیگر نمینویسد تا نهایتا بتوانی مشکل را یکجوری حل کنی. بحث من این است که این تعبیر در مورد بحرانهای جامعه هم صادق است. به محض اینکه کارکرد عادی جامعه با اختلال مواجه میشود است که در مورد ساختارهای جامعه فکر میشود و عملا هم غالبا این اختلالها با جنبشهای اجتماعی همراه هستند. این ساختارها همیشه بودند و همیشه هم همینطور کار میکردند اما فقط وقتی که بحران برای همه روشن میشود، برای ما مسئله میشود که برویم و بفهمیم که این ساختار چگونه کار میکرده که با بحران مواجه شده است.
بنابراین همینکه جنبشهای اجتماعی شکل بگیرند اگر جای درستی را هدف گرفته باشند، و مطابق آنچه که سعی کردم تا اینجا بگویم اگر متکی بر مطرودین و محذوفین جامعه باشند، بزرگتر و شاملتر شده و یک نوع منطق همارزی و مفصلبندی بین جنبشها و خردهجنبشهای اجتماعی در پیوند با هم شکل میگیرد. درواقع برحسب دو عامل میزان همکاری و رقابت با جنبش، چهار حالت پیشرو دارید.
یا ضدجنبش هستند؛ یا همراه جنبش اما با رقابت با آن، یا بیطرف و یا نهایتا همراه تماموکمال با جنبش. اگر جنبش بتواند نمایندهی کل باشد و این خودش همواره مبتنی بر متکی بودن بر مطرودین جامعه است، میتواند دو بخش بینابینی، یعنی بیطرفها و رقیبان را هم جذب کند.
بنابراین اینجا مسئلهی پیوند و همبستگی بین جنبشهای اجتماعی مسئلهای اساسی است که خود این پیوند هم مبتنی بر وضعیت مشخص و زمان و مکان خاصی که درون اون آن هستیم خواهد بود. مسئله صرفا این نیست که یک فعالیت صنفی کارگری و یک فعالیت صنفی دانشجویی به حمایت از هم بپردازند. بلکه مسئله میتواند فراتر از این باشد. درواقع میتواند شامل پیوندهای ضروریای که بر اشتراکات مبتنی هستند نیز بشود و یا صرفا به آن مباحثی که منفعت جزئی یک گروه خاص باشد، محدود نماند. مثلا مسئله صرفا بر سر افزایش ایمنی کار یا افزایش حقوق کارگران یک کارخانه یا از طرف دیگر افزایش سنوات تحصیلی رایگان دانشجویان و چیزهایی از این دست نماند. در این سطح با همان حمایت از طرف هرگروهی میتوانیم مواجه باشیم که البته در جای خودش بسیار ارزشمند است. اما فرضا وقتی بحث حق آزادی تشکلهاست، وقتی بحث حق آزادی بیان است، وقتی بحث آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی است، و یا در وضعیتی که تحت سیطرهی جهتگیریهای نئولیبرالی هستیم و حقزدایی و سلب مالکیت از همگان صورت میگیرد، وقتی بحث اشتراکات انسانی و در واقع فضاهای مشترک اجتماعی و سیاسی است که از حق آموزش رایگان تا محیط زیست را شامل میشود، همگی اینها اساسا یک نوع پیکار مشترک ایجاد میکنند و این پیکار مشترک اصل پیوند و همبستگی بین جنبشهای اجتماعی و علیالخصوص جنبش کارگری و دانشجویی خواهد بود که موضوع بحث ما است. مثلا شما بحث خصوصیسازی را در نظر بگیرید. آنچه که در مورد کارگران امروز در مورد مسئلهی هفتتپه و فولاد و هپکو و غیره کاملا میبینیم به صورت یک فاجعهی تمامعیار بروز کرده است. این مسئله به نوع دیگر در مورد آموزش رایگان هم مطرح است و از دانشآموزان تا دانشجویان را هم شامل میشود. حتی ردپای همین مسئله را در مورد محیط زیست هم میتوان دید که درواقع داراییهای عمومی به حراج گذاشته شدهاند. بنابراین اینجا میتوان فراتر از حمایتهای جزئی گروههای مختلف از یکدیگر، به یک پیکار مشترک فکر کرد.
باز باید توجه کنیم که اعتراضات پایان ماجرا نیست، بلکه درواقع تنها آغاز ماجرا است. اعتراضات به خوبی نشون میدهند که نظم موجود نه طبیعی و نه مطلوب است. اما این «نه» فرمال و صوری باید با یک محتوای ایجابی همراه شود. یا به عبارت دیگر ما موظف هستیم که به بدیلها فکر کنیم. اینجا سطح دیگهای از پیوند بین جنبشهای اجتماعی را بهخصوص در رابطه با جنبش دانشجویی ملاحظه میکنیم. فرضا شما همین بحث «شورایی شدن» که در هفتتپه مطرح شد را در نظر بگیرید. دانشگاه فضای مهم و مناسبی است که همین ایدهها بتوانند در آنجا مطرح شده، پرورانده شده و بسط پیدا کنند و نهایتا به یک مطالبه یا اندیشهای تبدیل شوند که به قول مارکس اگر بین تودههای مردم برود، میتواند خودش تبدیل به نیروی مادی شود. البته اینجا باید توجه کنیم که در مورد این بحثها باید همیشه تضاد بین مشمولانی که از وضعیت سهم میبرند و مطرودان وضع موجود در نظر گرفته شود چراکه اگر به این تضاد توجه نشود خیلی راحت میتواند به صورت حرفهایی با پوشش «علمی» و «کارشناسانه» اما در خدمت توجیه وضع موجود قرار بگیرد.
کاظم فرج الهی:
آنچه باد به خانه تو آورد
برکت نبود
خون طاقت من بود
در لابلای تسمه و چرخ
شکر کدام می کنی؟
فراخ دستی خود
یا دست های خالی من "احمد حیدر بیگی"
در مقدمه باید به دو نکته اشاره کنم. نخست توجه به شرایط موجود در ایران در تنظیم سخنان امروز. دوم تعریفی از کارگر و گستردگی این طبقه که من بدان باور دارم. بر اساس این تعریف تمامی کسانی "کار" می کنند، اعم از کار فیزیکی و بدنی و یا کار فکری، و با مزد ناشی از فروش نیروی کار خود(بدنی، فکری و هنری) هزینه های زندگی خود را تامین می کنند کارگر محسوب می شوند. به رغم تمام تفاوت های مهم و گاه معنا داری که میان لایه ها و گروه های مختلف مزد و حقوق بگیران وجود دارد، که باید در تحلیل ها و روش های سازمانیابی و برآورد واکنش های اجتماعی این لایه ها مد نظر قرار گیرد، همگی در این ویژگی مشترک هستند که مایلند امنیت شغلی و شرایط کار بهتر و راحت تری داشته باشند و مزد بیشتری دریافت کنند و در مقابل تمامی این لایه ها کارفرمایی، دولتی یا بخش خصوصی، قرار دارد که مایل است مزد کمتری پرداخت کند و با صرفه جویی در هزینه ها، به ویژه هزینه های شرایط و ایمنی کار، سرمایه هرچه بیشتری انباشت کند.
*****************
واقعیت اینست که جنبش اجتماعی ما مجموعه ی بزرگی متشکل از سه زیرمجموعه یا سه جنبش به هم پیوسته است: جنبش دانشجویی، جنبش زنان و جنبش کارگری. این سه هر یک دو به دو و هرسه با یکدیگر فصل مشترک های بسیار مهمی دارند؛ روشن است که، به رغم تمامی تفاوت ها، شرط لازم برای رشد و تعالی جامعه وجود تعامل، همکاری، حمایت و همپوشانیِ هرچه بیشتر میان این سه نیرویاجتماعیاست. زنان در واقعیتِامر، به لحاظ شمارش و با اندکی آسانگیری، نیمی از جمعیت جنبشکارگری را تشکیل میدهند. درتریبونها و محافل مختلف از اهمیت و نقش زنان در جنبشکارگری سخن بسیار گفتهشده و حتا گاه، در بیان اهمیت این موضوع، لزوم ایجاد تشکلهای کارگریِ ویژه زنان نیز مطرح شده است؛ سخنی که می تواند به تفکیک و چند پارگی در جنبش کارگری منتهی شود. اما به هر حال واقعیت انکار ناپذیر ایناست که زنان مادران و همسرانِ کارگران و نیمی از خود طبقه هستند که در جامعه ی بحران زده ی ما می توانند و باید متناسب با وزن خود در این جنبش و در راهبری آن نقش داشته باشند.
همین وجه مشترک و پیوند و همین هم افزایی میان جنبش دانشجویی و جنبش زنان نیز وجود دارد.
شمار بسیار بزرگی از جمعیت دانشجویی از خانوادههای کارگری و فرزندانِکارگرانند و در عین حال شماربسیار بزرگی از اینان نیز کارگران آینده هستند؛ اینها در پایان دوران تحصیل ناگزیرند نیروی کار تخصصی و هنری خود را به بخش های مختلف صنعت، خدمات (آموزشی ، بهداشتی، اداری و مالی) و بخش های هنری و تبلیغات شامل معماری، گرافیک، نقاشی و مجسمه سازی و... عرضه کنند. واقعیت بسیار مهم دیگر این که شمار قابل توجهی از شما دانشجویان در همین شرایط حاضرنیز ناگزیرید برای تامین تمام یا بخشی از هزینه های زندگی و تحصیل نیروی کارتان ، این ناکالا، را به مثابه یک کالا در بازاری ناعادلانه به صاحبان سرمایه وکسب و کار، که به غلط این روزها " کار آفرین" خوانده می شوند، بفروشید .
میبینیم که این سه جنبش ناگزیر و به شکلی کاملا طبیعی در هم تنیده و به هم پیوستهاند. رشد و پویایی و یا برعکس سرکوب و شکست هریک این سه اثری ناگزیر بر سرنوشت دو تای دیگر و به تبع آن بر زیست و سرنوشت کل جامعه دارد. این پیوندِ اندام وار اعضا و تشکل های جنبش ها را در بزنگاه هایی به حمایت از همدیگر ناگزیر می کند. اما زمانی مفید تر و هم افزا خواهد بود که سازمان یافته و ارگانیک هم باشد. نکته ی بسیار مهم و حساس نیز همین جاست که این همکاری و حمایت چگونه سازمان یابد؟
پیشینهی پیدایی و تکوین جنبش طبقهی کارگر، با کمی تاخیر و کوتاهی زمان، تقریبا به اندازهی پیشینهی تکوین سیستم سرمایهداریاست و نادرست نیست که بگوییم علت وجودی جنبشهایکارگری در واقع وجود خود سیستم سرمایهداری و نابرابری و استثمار ذاتیِ نهفته در آن است. یک خاطره و استدلال ساده کارگری این حقیت را بخوبی توضیح میدهد: من سالها و تا زمان انحلال تکنسین برق یک کارخانه نساجی وابسته به بنیاد مستضعفان بوده ام. این کارخانه، طی دهه ی هفتاد و هشتاد، هنگامی که بامدیریتی داهیانه(!)کارخانه های این بنیاد و به ویژه نساجی ها یکی پس از دیگری ورشکسته، تعطیل و به بخش خصوصی واگذار میشدند، به مدت سه سال درگیر بحرانی نظیر بحران کنونی هفت تپه و فولاد و... بود. حدود سه هزار کارگر پیگیر دریافت مزدهای عقب افتادهی و مقابله با روند تعطیلی و انحلال و سپس واگذاری کارخانه به بخش خصوصی(امری که سرانجام تحقق یافت)، سه سال راهی و متحصن در خیابان ها و میادین و مقابل نهادها و ارگان های مختلف بودند و گاه حتا درگیر جنگ و گریزی تن به تن. روشن است در این مواقع سیستم های امنیتی و عوامل حراست بنیاد به دنبال کشف و یافتن عوامل و سازمان دهندگان به زعم خودشان این اغتشاش ها، خیابان روی ها و راه بندان های خیابانی بودند. اما خیلی زود ، آشکارا پاسخ شان را به سادگی از زبان کارگران گرفتند: (س) چه کسی شماها را تحریک کرده و به خیابان و ایجاد اختلال در نظم عمومی کشانده است ؟ (ج) بنیاد مستضعفان! نیازهای شدید خانواده ، گرسنگی و بی پولی و ترس از بیکاری. در یک کلام: عملکرد بنیاد مستضعفان! سیاست های نئولیبرالی تعدیل ساختاری و تاکتیک های منتهی به تعطیل و واگذاری کارخانه به بخش خصوص موجب تشدید روند ورشکستگی و انحلال کارخانه و کشاندن کارگران به خیابان شده بود.
در ایران اولین نمود های سرمایه داری، معدود کارگاههای تولیدی و مانوفاکتورها، در دوران صفویه و تحت تاثیر حضور و منافع پرتقالی ها دیدهشده اما اشکال پیشرفته و سازمان یافته تر نهادهای این سیستم در سال های پایانی دوران قاجار و همزمان با جنبش مشروطه عینیت مییابد؛ کارگاه ها و کارخانه های صنایع چوب ، نساجی، چرم و کبریت سازی در اصفهان و تبریز و تهران و پس از آن صنعت غول آسای نفت در جنوب. همزمان و در همین دوران در شمال کشور و در آذربایجان کارگرانی در جستجوی کار و یافتن فرصتی برای استثمار شدن به مناطق نفتی روسیه تزاری (باکو) می روند و از قضای روزگار در بازگشت آگاهی طبقاتی و دانش مبارزه و مقابله با سیستم سرمایه داری را با خودبه ارمغان آوردند. اولین نمودهای سازمان یافتگی کارگران و اتحادیه ها را حدود 110 تا 115 سال قبل در میان کارگران چاپخانه ها می توان دید و اوج سازمان یافتگی در مقابل این سیستم، یعنی تشکیل سندیکاها و اتحادیه های متعدد کارگری در رشته های مختلف، در دهه 20 و تا سال 1332 دیده می شود. در این بزنگاه و پس از وقوع کودتای مرداد سال 1332، تاریخ ایران وجنبش کارگری، همزمان با سرکوب و شکست جنبش ملی، سرکوب جنبش طبقه کارگر و قلع وقمع و ناپدید شدن تقریبا تمامی سندیکاها و سازمان های کارگری و فعالان این عرصه را در خود ثبت کرده است. رخدادی که هنوز هم به تحقیق و درس آموزی از آن نیاز بسیار است. تا این مقطع ردپای قابل توجهی از حضور سازمان یافته ی دانشجویان و جنبش مستقل دانشجویی و حمایت از جنبش کارگری دیده نمی شود؛ البته سازمان های جوانان جبهه ی ملی و حزب توده حسابی جداگانه دارند. از این دوره به بعد حضور در صحنه و یاری رسانی دانشجویان در حوادث طبیعی مانند سیل و زلزله و یا بروز بحرانها و مسایل اجتماعی مانند گران شدن قیمت بنزین، افزایش نرخ بلیط اتوبوسهای شهری و یا ماجراهای ساکنان مناطق خارج از محدوده ی شهرهای بزرگ و همچنین اندک اندک حمایت و دخالت دانشجویان با هویت مستقل دانشجویی، هرچند هنوز بخوبی سازمان نیافته، در مسایل و رخدادهای جامعه ی کارگری و بروز مشکلات و مبارزات طبقه کارگر به روشنی قابل مشاهده است. حمایت و یاری رسانی هایی قابل ستایش که البته نقاط ضعف ویژه خود را نیز به همراه داشته است.( یاری رسانی به کارگران اعتصابی نساجی ها در سال 1353).
در اینجا برای ادامه بحث لازم است تعریفی، هرچند نادقیق، از جنبش و تشکل های کارگری و دانشجویی داشته باشیم. روشن است که هر حرکت و رخداد اجتماعی را نمی توان جنبش خواند. ازجمله ویژگی های مهم هر جنبش اجتماعی وجود گستردگی، تداوم، رشد تدریجی، هدفمند و برنامه دار بودن و داشتن سر و رهبری (بطور کلی) در تحرکات و تلاش های گروه هایی از مردم یا طبقات است
کمی مصداقی تر، در مورد جنبش طبقه کارگر ایران می توان گفت مجموعه ی افراد و تحرکات و تلاش های سازمان یافته و همچنین بدون سازمان وپراکنده ی مزد و حقوق بگیران است با گستردگی تمامی کارگران ساکن این سرزمین و با هدف تامین منافع و پاسداری از حقوق مادی و اجتماعی این طبقه ؛ رهبری معنوی این جنبش، هرچند تئوریزه نشده، اندیشه ی رهایی کارگران از قید استثمار و بهره کشی است. طبیعی است که کارگران نیز، مانند سایر گروه ها و طبقات اجتماعی، هنگامی که سازمان یابند و به منافع خود آگاه شوند، برای حفظ منافع و حقوق خود تلاش خواهند کرد در تعیین سرنوشت خود و هدایت و رهبری جامعه سهم و نقشی در خور و به سزا داشته باشند.
گفته شد جنبش کارگری متشکل از افراد، گروه ها، سازمان ها و تشکل ها و حتا احزاب کارگری است. همین توصیف در مورد جنبش دانشجویی نیز صادق است. جنبش دانشجویی مجموعه ای از دانشجویان منفرد فعال و تشکل های گوناگون دانشجویی است که به دلیل خصلت خود ویژه دانشجویی این تشکل ها می توانند و باید که پر شمار و با انگیزه و گرایشات سیاسی گوناگون باشند.
حال پرسش این است که ارتباط و حمایت متقابل این دو جنبش از یکدیگر چگونه ممکن و چگونه مفیدتر و موثرتر است و چه تاثیری بر جامعه دارد؟
وقتی سخن از جنبش های دانشجویی و کارگری و ارتباط آنها با هم و حمایت شان از همدیگر و اثر بخشی آنها بر جامعه است بطور حتم تمرکز و تاکید بر تشکل ها و فعالان این جنبش ها است. در واقع اثر بخشی این دو جنبش بر یکدیگر و بر جامعه در قالب تشکل های آن ها و سلامت و پویایی این تشکل ها و ارتباط و حمایت متقابل شان قابل تصور است. به همین اعتبار قدری تمرکز بر چند و چون تشکل های کارگری خالی از فایده نخواهد بود .
سازمان یافتگی طبقه کارگر، چگونگی سازمان یافتگی و سلامت و پویایی این سازمان ها و تشکل ها نشان دهنده وضعیت طبقه کارگر و تعیین موقعیت آن در مسیر حرکت از طبقه ای در خود به طبقه ای برای خود است . به تعبیر من سازمان ها و تشکل ها کارگری را در اساس به دو دسته یا دو نوع می توان تقسیم کرد.
الف) سازمان ها یا تشکل های صنفی یا به عبارت دقیق تر صنفی سیاسی
.ب) سازمان ها و احزاب سیاسی کارگری
در تعریف و چگونگی کارکرد و جایگاه تشکل های نوع اول بحث و اختلاف نظر بسیار است . بعضی به نادرست تشکل های صنفی را تشکل هایی می دانند که فقط به مسایل محدودی مانند حقوق و مزایای بیشتر و بهبود شرایط کار می توانند بپردازند و از ورود به امر سیاست پرهیز دارند. یا این که آن ها را تشکل های راست و رفورمیستی ای می دانند که در چارچوب ساختار بورژوایی عمل و فعالیت و رشد طبقه کارگر را به همین امور جزیی محدود می کنند. در حالیکه بالقوه و در عمل می تواند چنین نباشد.
مصداق عینی تشکل های صنفی سندیکا و اتحادیه و انجمن های صنفی است.این تشکل ها می توانند تمام یا بخشی از کارگران یک صنف، کارخانه و یا رشته ای از صنعت یا منطقه را در بر گیرند(عضویت). روشن است وقتی صحبت از این شمار زیاد عضو به میان است ناگزیر با انبوهی از جمعیت مواجهیم که رنگ، نژاد، مذهب و عقاید سیاسی و ایدیولوژی های متفاوتی دارند ولی کار یا سکونت در یک واحد، رشته، منطقه صنعتی یا جغرافیایی برای همگی آنها منافع و حقوق مشترکی بوجود آورده و برای تعریف و دفاع از این حقوق در این سازمان ها متحد می شوند. در جامعه سرمایه داری نه مطالبات طبقه کارگر فقط محدود به قدری افزایش دستمزد یا بهبود شرایط محیط کار است و نه حتا کسب همین دو قلم بدون ورود به عرصه سیاست مقدور است. وقتی سیستم سرمایه وکارفرمایان، به منظور پرهیز ازهرگونه ترمیم مزد و یا بهبود شرایط کار هزاران مانع قانونی و غیرقانونی می تراشند و یا برای تامین سود و انباشت بیشتر ارزش اضافه، قوانین خاص تدوین می کنند تشکل ها و فعالان کارگری برای لغو این قوانین ظالمانه و یا اصلاح آنها و یا تدوین قوانین جدید ناگزیر از سیاست ورزی و ورود به عرصه سیاست هستند. کارگران و اعضای این تشکل ها (همچنین دانشجویان در تشکل های صنفی دانشجویی) در مقابل کارفرما و یا دولت می ایستند، به قول معروف چشمشان را می بندند و می گویند "ای وزیر یا ای دولت نمیدانم کیستی و چه اندیشه و جهت سیاسی داری. اصولگرا؟ لیبرال؟ محافظه کار؟ راست؟ راست میانه ویا افراطی؟ هرکه هستی حقوق و منافع مشروع و قانونی ما این هاست و باید تامین شان کنی. اگر نمی توانی بیا پایین تا کس دیگری بیاید و بتواند". ابزار اعمال قدرت این تشکل ها شمار زیاد اعضا و اتحاد و همبستگی آنان است که ریشه در انضباط و مناسبات دموکراتیک درون تشکیلاتی آن ها دارد، که همه مناصب انتخابی و پاسخگو و تصمیم گیری ها مبتنی بر خرد جمعی است. تاریخ اروپا رییس جمهور و نخست وزیران زیادی را بیاد دارد که در رویارویی با اتحادیه ها سقوط کرده اند. دقیقا به همین دلیل است که گاه میبینیم کارفرمایان و یا دولت ها سعی در خریدن و یا حذف برخی رهبران رزمنده و تیزهوش اتحادیه های بزرگ را دارند. کارگران در اتحادیه و سندیکاها برای دستیابی به منافع و حقوق خود می توانند و باید همه جانبه سیاست ورزی کنند. اما این سیاست ورزی فقط در راستای منافع صنفی و منطبق با تصمیم و خرد جمعی آن هاست. سوگیری و وابستگی سیاسی به هیچ حزب و ایدیولوژیِ خاصی نمی تواند در کار باشد(تکثر اعضا). در مجموع زاویه و شکل و هدف ورود به سیاست توسط تشکل های صنفی مهم است و دقت بسیار لازم دارد؛ معمولا از زاویه تامین منافع و مطالبات صنفی سیاست ورزی می کنند و بجز در مقاطع و شرایط خاص جامعه و بزنگاه هایی نظیر درگاه انقلاب و بطور استثنایی کسب یا شرکت در قدرت سیاسی در دستور کار این تشکل ها نیست.
این نقطه قوت آن هاست؛ که موجب می شود در هر رژیم و حکومتی در چب مناسبات و ساختار موجود می توانند بایستند و مبارزه کنند. و به همین دلیل ابزار انقلاب و ساختار شکنی نیستند. ولی این بدان معنا نیست که اعضای این تشکل ها در جای دیگری نمیتوانند یا نباید گرایش سیاسی و یا ایدیولوژی خاصی را داشته و در سطوح دیگری فعال باشند. در حقیقت هیچ دیوار چینی میان تشکل های صنفی(وسیاسی) و سازمان ها و احزاب سیاسی وجود ندارد. اعضای یک نهاد صنفی می توانند در عین حال در یک حزب یا سازمان سیاسی از سیاست و یا ایدیولوژی خاصی پیروی یا حمایت کنند و در عین حال در سندیکای خود هم مطابق اساسنامه و خرد جمعی آنجا پیگیر مطالبات صنفی خود باشند. که البته کار ساده و سر راستی نیست.
کارگران و تشکل های کارگری برای بیان حقوق و منافع خود و طرح آنها در جامعه و یافتن حمایت و متحدان در هر حوزه ،ناگزیرند اضافه بر استفاد از روش های قضایی و حقوقی از امکانات ارتباط جمعی و رسانه ها بهره گیرند و این جاست که موانعی چون گزینش و سانسور و... مواجه می شوند و اینجاست که ناگزیرند از زاویه منافع صنفی به مقوله ی آزادی بیان و اندیشه و مقابله با سانسور نیز ورود کنند. و یا وقتی سیاست های یک دولت به سمت افزایش هزینه های تحصیل و شهریه های دانشگاه ها می انجامد، امکانات رفاهی و کیفیت غذای سلف سرویس ها و خوابگاه ها افت میکند، و یا زمانی که هزینه های پزشکی و درمانی افزایش می یابند این تغییرات نمی تواند در سلامت و اقتصاد خانواده کارگران بی اثر باشد. در این جا تشکل های پویا و پرنفوذ کارگری به مساله ورود میکنند و از سلامت و رفاه فرزندانشان دفاع می کنند. این مساله عمیقا صنفی است اما در عین حال جنبه حمایتی از دیگر گروه های اجتماعی و در نهایت تقویت گروه ها و بهبود وضعیت جامعه را نیز در خود دارد. پرداختن به این امور توسط تشکل های کارگری هشیاری و زیرکی لازم دارد. سندیکاها در این گونه موارد میگویند سلامتی و رفاه افراد خانواده اعضای ما به دلیل اتخاذ فلان سیاست های دولت به خطر افتاده. این درست آن روی سکه ای است که دانشجویان(در ایران تا کنون کمتر اما در فرانسه بسیار) در مقابل مشکلات کارگران و سختی شرایط کار یا افزایش سن و سخت تر شدن شرایط بازنشستگی واکنش نشان می دهند و اعتراض می کنند. در همین جا باید تاکید شود ارتباط و پشتیبانی طبقات و گروه های اجتماعی از یکدیگر امری نه انفرادی یا محفلی که گروهی و اجتماعیست و شایسته است که از طریق ابزار ویژه آن یعنی تشکل های شناسنامه دار صورت گیرد. حضور و ارتباط های فردی یا محفلی بدون نظرداشت به میزان حسن نیت افراد اصولا در حیطه ی روابط شخصی است و میزان درستی و فایده و یا نادرستی و زیان های آن قابلیت پایش ندارد.