هزارو بیست چهار کیفر خواست
از سوی آن که نخواست
خیابان را
جوان را
زن ، زندگی وآزادی را
فهم کند !
هزار و بیست و چهار کیفر خواست
بیکاری
آرزوهای دور و رنج های نزدیک
هزار و بیست وچهار کیفر خواست
برای هزار و بیست چهار انسان
انسانی که نخواست
رهرو ادامهی بیراهه باشد
خویش را به تقدیری قدرت خواه سپارد
فریاد شادی و آزادی دارد
گام در رهایی را تجربه میکند
می گوید
می نویسد و به خاطر می سپارد
دیر یا زود
اوست که کیفرخواست دیگرخواهد نگاشت
تامهر باطلی
بر هزار و بیست و چهار کیفر خواست بکوبد
فریاد رهایی زندانی را پژواک دهد
زنجیر کیفر بر درهای قفس را بُگسلد
تا هزاران هزار و بیست و چهار پرنده
پرواز ازسر گیرند !