جانگیرِ بیپیر
دستانش
از ابتذال و مرگ پُر است
وامینهد
محموله های مرگ را
هر گوشه و هر گذرگاه گورستان
به انتظار فرمان اهریمن ِ پنهان ِ درخویش
و ...
آنکس که میمیرد
قربانیِ قربانیشدهی بیگناهیست
که فقر را باتکه تکه های نان و جسدش
در گورستان پراکندند !
به گاه بامداد
مرغی برای هزارمین بار
می خواند:
دشمنِ دشمنِ من
دوستی با پرواز ندارد !
دوستی با رهایی ندارد !
دوستی با چراغ ندارد !
هیچ گاه
دوست من نیست!
چلّه کمان اش
گلوی هر مرغ سَحَری را
نشانهگیر ِ تیرِ جفاست!
پانزدهم دیماه یکهزار و چهارصد و دو